نگهداشت زبان زیبای فارسی – قسمت سی‌ و یکم 

قسمت قبلی این مطلب را در اینجا بخوانید

دکتر محمدرضا رخشانفر – ونکوور

در شمارهٔ قبل، گفتیم براى یک زبان‌شناس هیچ تفاوتى در توصیف سبک‌ها وجود ندارد؛ امروزه به مرحمت وسایل جدید او می‌تواند به‌آسانى نمونه‌هایى از سبک‌ها و گونه‌هاى سخن را برای مطالعه ضبط و ثبت نماید. ولى آگاه باشیم برتردانستن یک سبک بر سبکى دیگر یا ترجیح گونه‌اى از سخن بر گونه‌اى دیگر، جنبهٔ احساسى دارد. ظرایف، دقایق، لطایف، و صنایع سخن همراه با طریقهٔ بیان در اکثر اوقات بر روح و روان شنوندگان صاحبدل تأثیر مى‌گذارد؛ به‌کارگیرى لغات خاص در سبک ادبى با فصاحت و بلاغت، احساس مخاطبان را بر‌مى‌انگیزد. برعکس، اگر در محفلى عامیانه صحبت کنیم یا با گویشى ویژهٔ عوام حرف بزنیم، کلمات نامعیارى را با الفاظ کوچه‌بازارى به‌زبان آوریم، ذهن و ضمیرِ بیشترین شنوندگان را آزرده مى‌سازیم. به‌همین علت است که شنیدن الفاظ رکیک، قبیح و مستهجن حالت ناخوشایندى را در اکثر شنوندگان ایجاد می‌کند. حال، در اینجا مى‌خواهیم به سبک ادبى و زیرتقسیماتش که محور سخن ما در این گفتار است، بپردازیم:

واژهٔ «ادب» و جمع آن آداب در دو معنى به‌کار رفته است. شاید هم بهتر باشد بگوییم معنى دوم همان گسترش معنایى واژهٔ اول است. یکى رفتار پسندیده با رعایت اصول اخلاقى است که در گفتار و کردار مردم نمایان مى‌شود، و دوم آنچه که از راه آموزش سواد، خواندن و نوشتن و در کل از طریق تحصیلات به‌دست می‌آید هم در این مفهوم است که گفته‌اند: 

از خدا جوییم توفیق ادب / بى‌ادب محروم ماند از لطف رب / بى‌ادب تنها نه خود را داشت بد – بلکه آتش در همه آفاق زد. اما در جمله‌اى مانند زیر مى‌توانیم هر دو مفهوم را در کنار هم ببینیم: ایشان در فضل و ادب بسى پیشرفت کرده‌اند. واژهٔ ادبیات جمع ادبیّت نیز در دو مفهوم به‌کار گرفته می‌شود، یکى در مورد مجموعه آثار یا محتواى گفتار در سخن افرادى مشهور یا نوشته‌هایى است که دربارهٔ موضوعى خاص بیان مى‌شوند، مثل: آنچه در ادبیات انرژی هسته‌اى مى‌خوانیم… به ادبیات فقه اسلامى مراجعه فرمایید… او هنگام سخنرانى از ادبیات خوبى بهره نگرفت. 

لیکن معنى دوم ادبیات که بیشتر رایج است، همان سبک والاى کلام در نثر و نظم است، همان سبک زیباى بیان اندیشه است که در گونه‌هاى سخن موزون شعر عرضه می‌شود، اما شعر وشاعرى (poetry) به مجموعه اشعار و هنر شعرسُرایى اطلاق می‌شود. اشعار در دامنهٔ وسیعى از انواع خود مانند غزل، قصیده، رباعى، ترجیع‌بند، مستزاد، مسمّط و چند نوع دیگر سروده می‌شوند. شرح کوتاهى از وزن‌هاى شعر، قافیه‌پردازى، قواعد عَروض و چگونگى استحکام معانى را بعد به آگاهى‌تان خواهیم رساند، و همچنین بحثى را دربارهٔ صنایع بدیع ادبى به‌پیش خواهیم برد. لیکن شایان ذکر است که گونه‌هایى از مقاصد را می‌شود در قالب شعر به‌صورت طنز، مطایبه، هَجو و جز این‌ها ابراز نمود. می‌توان به‌صورت شعر از اوضاع اجتماعى، سیاسى یا اقتصادى انتقاد کرد. مى‌شود از روى عمد یکى از انواع سبک ادبى را با سبک عامیانه در هم آمیخت یا واژه‌هاى زبان‌هاى بیگانه را براى خوشمزگى وارد سبک ادبى ساخت. دیوان ایرج میرزا از این نمونه‌ها زیاد دارد، و امروزه اشعار هادى خرسندى نیز از این شیوه برخوردار است. و ما باز به‌خاطر اهمیت موضوع تکرار مى‌کنیم: سبک ادبى یکى از سبک‌هاى زبان است، زبان جداگانه‌اى نیست، از مفردات و ترکیبات والاى کلام بهره مى‌گیرد و از همهٔ واژگانى که در کوچه و بازار، در زندگى روزانه و معیشت مردم شنیده مى‌شود، بهره نمى‌گیرد. کلمات و عبارات ادبى و نحوهٔ به‌کار‌گیرى آن‌ها با تحصیلات بالاتر فرا گرفته مى‌شوند. حال، براى مثال به چند گروه معنایى که بیشتر در نثر و نظم دیده مى‌شوند و از سنگینى ادبى برخوردارند، توجه کنید: 

بى‌خردان را بگو، شما راهى بدین‌جا ندارید. فراروى ما نایستید. هیچ در آن غور و تدبیر نمى‌کنند. تبارک‌الله، راهى بر آن نیافتم. ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی / دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی.

درست است که ما علم عروض و قواعد اوزان شعر و قافیه‌پردازى را از عربى گرفته‌ایم که خود موجب غنى‌ساختن‌اش بوده‌ایم، ولى فارسى بسى بهتر و بیشتر از عربى در عالَم شعر به‌پیش رفته است تا جایى که می‌توانیم بگوییم، هیچ زبانى مانند فارسى تا این حد از صنایع بدیع و زیبایى سبک ادبى برخوردار نبوده است. و این دو دلیل دارد: 

نخست آنکه عربى در سبک ادبى و شعر و شاعرى درگیر اِعراب واژه‌ها است؛ لغات پایانى چه اسم و چه فعل یا با واکهٔ بلند یا با وقف و سکون همراه مى‌شود و ما برای اثبات مدّعاى خود چاره‌اى جز آوردنِ مثال نداریم: اَ تحسبُ انک جرمٌ صغیرٌ /  و فیک انطوىَ العالمُ ا لاکبرُ 

حرف «ر» در مصرع اول با سکون یا همسان مصرع دوم است و در مصرع دوم کشیده یعنى «رو» با واکهٔ بلند û تلفظ می‌شود و با توجه به شعرهاى دیگر این بندِ عربى قافیه‌ها باید به صداى «او» ختم شوند. معنى بیت این است: اى انسان، آیا گمان می‌کنى جسم یا جرم کوچکى هستى؟ و حال آنکه درونت جهان بزرگى در جنبش است. لیکن ما در فارسى این مشکل را نداریم، یعنى لازم نیست حرکت پایانى یا تنوین مساوى براى قافیه‌ها را رعایت کنیم. 

دلیل دوم آن است که نویسندگان یا شعراى ما پیوسته از کلمات عربى بهره برده‌اند. خواه براى ایجاد قافیه، خواه به‌خاطر نیاز به واژه‌هایى که فارسى‌شان در دسترس نبوده است یا جهت خوش‌نوایى گفتار و حسن تعبیر از عربى وام گرفته‌اند. به‌طور مثال ابیاتی از سعدى در ستایش خدا: قدیمى نکوکار نیکى‌پسند / به کلک قضا در رَحِم نقش‌بند / دهد نطفه را صورتى چون پرى / که کرده است بر آب صورتگرى / نهد لعل و پیروزه در صُلب سنگ / گل و لعل در شاخ پیروزه‌رنگ / ز ابر افکند قطره‌اى سوى یم / ز صلب افکند نطفه‌ای در شکم / از آن قطره لولوى لالا کند / و زین صورتى سرو بالا کند. همان‌گونه که مى‌بینید، کلمهٔ یم به‌معنى دریا لزوم وزن و قافیه را با هجاى پایانى که «روىّ» نام دارد نشان مى‌دهد. و لؤلؤى لألأ به‌معنى مروارید درخشنده براى زیبایى کلام، کِلک قضا و صورتگرى کار زیباى خدا و از باورهاى آن روزگار در آفرینش کودک مى‌باشند. از این‌رو فارسى توانسته است پربارترین زبان شعر و شاعرى را با استفاده از عربى به‌وجود بیاورد. در نثر هم بهره‌گیرى از واژه‌هاى توانمند، کلام نویسنده را مى‌آراید: به ترجمه‌اى از حسین الهى قمشه‌اى نگاه کنید: دین عشق 

قلب من پذیراى همهٔ صورت‌هاست، چَراگاهى است براى غزالان وحشى، صومعه‌اى براى راهبان ترسا، معبدى براى بت‌پرستان، و کعبه‌اى است براى حاجیان. قلب من الواح مقدس تورات است و کتاب آسمانى قرآن. دین من عشق است… 

البته کلام نظم که در قالب وزن‌ها قرار مى‌گیرد، ضرورت‌هاى شعرى نیز دارد. در بسیارى از موارد ترتیب نحوى کلمات جمله به‌هم مى‌خورد، واژه‌ها جابه‌جا مى‌شوند، بلندترکردن نواى یک واکه، درنگ روى یک هجا موجب فشرده‌شدن تلفظ یک کلمه و ارتباط‌هاى معنایى دیگر مى‌شود. در مثنوى مولوى ما از این گونه رخداد‌ها زیاد داریم، دو مثال: 

١- این محبت خود نتیجهٔ دانش است / کى گزافه بر چنین تختى نشست؟ اینجا براى حفظ وزن شعر، نتیجهٔ، «نتیجِى» (natijey) خوانده مى‌شود. 

٢- آتش است این ناى چنگ و نیست باد / هر که این معنى نداند نیست باد. در این بیت، ناى مخفف‌شدهٔ «نواى» است و باد در مصرع دوم مخفف‌شده «باشد» و به‌معنى «است». یعنى چنین کسى وجودش، عدم وجود است. زیرا «باد» فعل التزامى و به‌معنای آرزوى بد نمى‌تواند باشد. در این بیت از صنعت جناس هم استفاده شده است.

افسوس که زبان توانمند فارسى در این روزگار چنین ناتوان شده است! لغات عربى را جایگزین کلمات قدیمى‌تر فارسى کرده‌ایم. بسیارى از فعل‌هاى تک‌واژه‌اى را برداشته‌ایم و به‌جایشان افعال مرکب با اسم‌هاى عربى گذاشته‌ایم. به‌جاى مى‌خواهم دمى بیاسایم، گفته‌ایم، کمى یا قدرى استراحت کنم. به‌جاى کمى آرد به آن بیفزاى، گفته‌ایم، به آن اضافه کن، به‌جاى به شما مى‌شنوانیم، گفته‌ایم، به‌سمع شما مى‌رسانیم… و در این راستا افراط کرده‌ایم! 

حال، بهسازى کنیم: به‌جاى «از آنجایى که فکر می‌کرد دچار بیمارى شده است»، بنویسیم، «از آنجا که… » به‌جاى «من سبک کارى‌اش را نپسندیدم»، بنویسیم، «سبک کارش را…» وقتى یک کلمهٔ خارجى معادل فارسى دارد، چرا کلمه خارجى را حرف‌نویسى مى‌کنیم؟ پلتفرم نه، سکّو یا تختگاه آرى. نظرات جمع نظرة است. بگوییم، نظرها که خود کوتاه‌شدهٔ نقطه‌نظر‌ها است. ترکیب «در رابطه با» در تمام جملات نمى‌نشیند. اگر بگوییم، تو باید شغلى را در رابطه با تخصصت بیابى، این بجا است. همچنین اگر بشنویم، فلانى را در ارتباط با سرقت دستگیر کرده‌اند، این درست است. اما اگر شنیدیم، فلانى در رابطه با من به شما چه گفت؟ این درست نیست. بگوییم دربارهٔ من، یا از من. املاى این کلمه را اصلاح کنیم: از هر سوى آن سرزمین شورشى برخواسته است، بنویسیم: شورشى برخاسته است. 

 این بحث را در شمارهٔ بعد ادامه خواهیم داد. 

خوانندگان عزیز اگر نظر یا سؤالی دارند، لطفاً به آدرس m.rakhshanfar1@yahoo.com ایمیل بفرستند.

قسمت قبلی این مطلب را در اینجا بخوانید

ارسال دیدگاه